درباره فیلم
خب تو این مطلب قصد داریم یه فیلم چند قسمتی و قدیمی رو بررسی کنیم، سری فیلمی که تو زمان و نوع خودش با سبک جدیدی وارد سینما شد. این سری فیلم ها که در 5 قسمت با نام «مقصد نهایی» (final destination) وارد گیشههای سینما شد و با توجه به بودجهش به فروش خوبی هم رسید. تو این چند قسمت با فراز و فرودهایی همراه بود ولی پایانبندی مناسب باعث شد که این فیلم در خاطر فیلمبینها بمونه. سبک داستان در دستهبندی ترسناک هیجانی قرار میگیره که شخصیتهای حاضر در فیلم به شکل خشنی کشته میشن. حالا داستان هر فیلم رو میام واستون تعریف میکنم تا با جزیئات فیلم آشنا بشید. در ادامه بررسی ساختاری و محتوایی فیلم رو هم بهتون میگم.
مقصد نهایی 1 (سال 2000 میلادی)

تو این قسمت چند تا جوون برای سفری که مدرسه براشون تدارک دیده قصد سفر به پاریس رو دارن، نقش اصلی این داستان یعنی «الکس» از لحظه ورود به فرودگاه اتفاقات عجیبی رو میبینه مثل عوض شدن مرتب تابلو پرواز فرودگاه، جوری که انگار این تابلوها در حال هشدار دادن بهش هستن، ولی «الکس» به این اتفاقات توجهی نمیکنه و به مسیر خودش ادامه میده و به همراه دوستاش وارد هواپیما میشه. در ادامه همچنان این اتفاقات میوفته تا اینکه هواپیما بلند میشه و بعد از چند دقیقه هواپیما شروع به تکان خوردنهای پشتسرهم میکنه و در ادامه یکی از موتورها منفجر میشه و به ترتیب انفجارهای بعدی و یکی یکی شخصیتهای داستان از هواپیما پرت میشن و میمیرن تا میرسه به «الکس» که در لحظه مرگش ناگهان به خودش میاد و میبینه که داخل هواپیما نشسته و اتفاقی نیوفتاده (در واقع انگار الهاماتی بهش شده). ولی همون نشونهها و اتفاقات عجیب یکی یکی اتفاق میوفتن، ولی ایندفعه «الکس» از جای خودش بلند میشه شروع میکنه به داد و فریاد کردن که پیاده شید، یکی از بچهها که از دستش عصبانی شده بود باهاش درگیر میشه و چند تا از دوستان و معلم مدرسه میان جداشون کنن که امنیت پرواز سر میرسه و همه اینهایی که با هم درگیر شده بودن رو بیرون میکنه. این چند نفر در محوطه هواپیما نشستن و منتظر پلیس هستن که هواپیما پرواز میکنه و بعد از چند دقیقه هواپیما منفجر میشه.
اگر نخوام توضیحات رو طولانی کنم دیگه از مظنون شدن به «الکس» و داستانهای اینجوری میگذرم و میرسم به بخش مهمتر داستان. بعد از این موضوع اونایی که از این حادثه نجات پیدا کردن یکی یکی تو یه حادثه وحشتناکی میمیرن. بعد از مرگ دوست نزدیک «الکس»، «الکس» و «کلر» (یکی دیگه از بازماندهها) برای دیدن جسدش وارد سردخونه میشن ولی با فرد سیاهپوست مرموزی روبهرو میشن که از برنامه مرگ براشون میگه و اینکه نمیشه سر مرگ رو شیره مالید. «الکس» و «کلر» بقیه بازماندهها رو درو هم جمع میکنن و از برنامه مرگ براشون میگن و اونها رو با خودشون همراه میکنن (البته نه به همین سادگی که من گفتم). مرگ دنبال افرادی که از اون حادثه زنده موندن میکنه و به همون ترتیبی که توی هواپیما مردن اونها رو میکشه. «الکس» و «کلر» متوجه این موضوع میشن و سعی میکنن مرگ رو دور بزنن.
خلاصه «الکس» تو یک حادثه سعی میکنه خودکشی کنه تا مرگ دست از سر بقیه برداره، الکس برق رو به خودش وصل میکنه ولی کاملا نمیمیره و فقط برای ساعاتی نبض و بقیه علامتها حیاتیش رو از دست میده. با این حادثه به نظرمیرسه زنجیره مرگ پاره شده و «کلر» و «الکس» و یکی دیگه از بازماندهها زنده موندن. اونها برای جشن گرفتن به پاریس (جایی که از اول قرار بود برن) سفر میکنن. دقیقا تو همون لحظهای که احساس رهایی میکردن مرگ سراغ «الکس» میاد و اینجا دیگه دیر عمل میکنن و دوست «الکس» کشته میشه و به این ترتیب فیلم به پایان میرسه.
مقصد نهایی 2 (سال 2003)

روند داستان این قسمت و قسمتهای بعد دقیقا مثل فیلم اول هست. پس تو این بخش تفاوتی نداره و تفاوت تو جزئیات اتفاقات و نوع داستان هست. قسمت 2 این سری از فیلم 1 سال بعد از حادثه قبل اتفاق میوفته. «کیمبرلی» و دوستاش (دانو، شینا و فرانکی) قصد سفر تابستانی به ساحل «دیتونا» رو دارن که «کیمبرلی» (مثل قسمت قبل) اتفاقات عجیبی رو میبینه (vision)، در نهایت یه سری اتفاقات زنجیرهای توی اتوبان یه تریلی بزرگ باعث تصادف در مسیر میشه و همه تو این حادثه به ترتیب و به شکل خیلی خشنی کشته میشن، (باز هم مثل فیلم اول) بعد از اینکه آخرین نفر یعنی «کیمبرلی» از این الهامات(vision) به خوش میاد همون اتفاقات به ترتیب در حال اتفاق افتادن هست. «کیمبرلی» مسیری که میرسه به اتوبان رو میبنده و یهسری آدم رو از مرگ نجات میده. ولی در طول داستان هرکدوم به ترتیب کشته میشن. یکی از فرقها این قسمت با قسمت قبلی تو این هست که چند نفر اتفاق یک سال پیش رو باور دارن و سعی میکنن تا بقیه رو آگاه کنن تا مرگ رو شکست بدن. البته تو این قسمت متوجه میشیم که «کلر» زنده مونده و خودش رو تو یه آسایشگاه روانی(به خواست خودش) زندانی کرده. «کیمبرلی» به آسایشگاه میره و در نهایت «کلر» رو راضی میکنه که از آسایشگاه بیاد بیرون و به این گروه ملحق بشه تا با هم مرگ رو شکست بدن ولی خود «کلر» تو یکی از این حادثهها کشته میشه. غافلگیریهای این قسمت در نحوه مردن هرکس هست، دقیقا در جایی و زمانی که انتظار نمیره آدمها کشته میشن. تو این قسمت هم اون مرد سیاهپوست مرموز هست و همون جملات که شما نمیتونید مرگ رو فریب بدید رو میگه. البته در آخر این قسمت دو نفر زنده میمونن ولی تو قسمتها بعد اثری از این افراد نمیبینیم.
مقصد نهایی 3 (سال 2006)

این داستان 5 سال بعد از حادثه اتوبان اتفاق میوفته. تو این قسمت «وندی» و دوستاش برای خوشگذرونی به یه پارک تفریحی میرن. «وندی» مشاهداتی (vision) رو از اتفاق تو ترن هوایی میبینه که خودش هم سوارش شده. تو این حادثه پیچهای ترن هوایی شل میشه و هم اینکه دوربین یکی از شخصیتهای داستان میوفته روی ریل ترن که مجموعهی این اتفاقات باعث میشه که ترن سقوط کنه و همه و در آخر خود «وندی» بمیرن، بعد از مردن «وندی» به خودش میاد و مثل فیلمهای قبلی مشاهداتش (vision) یکی یکی به واقعیت تبدیل میشه تا جایی که وندی از ترن پیاده میشه و بعد از اون هم چندتا از دوستاش پیاده میشن. همه اونهایی که پیاده میشن به ترتیب تو یه حادثهای وحشتناکی کشته میشن. «وندی» و «کوین» (دوستِ دوستِ وندی) این اتفاقات رو با دو تا حادثه قبلی مشابه میدونن و سعی میکنن نفرات باقیمونده رو نجات بدن، «وندی» متوجه میشه که نحوه مردن افراد تو عکسهایی که تو پارک گرفته شده نشون داده شده. تلاشهاشون باعث میشه تا خودشون و «جولی» (یکی از بازماندهها) زنده بمونن ولی تو آخر داستان هر 3 تا توی یه قطار با هم کشته میشن و تو این قسمت کسی زنده نمیمونه.
مقصد نهایی 4 (سال 2009)

همهی اتفاقات گذشته باعث شد تا سازندگان این فیلم سعی کنن فیلم متفاوتی رو درست کنن تا بیننده باز هم غافلگیر بشه. موفق هم بودن ولی از اون طرف، یعنی به شدت فیلم ضعیفی نسبت به قسمتهای قبلیش ساخته شد. تفاوت اول این فیلم تو اسمگذاری برای این قسمتش بود. همه فیلم به این شکل اسمگذاری شدن final destination 1,2,3 ولی این فیلم دیگه عدد 4 رو در کنار اسم فیلم نمیبینه و به the final destination تغییر اسم داده. تفاوت بعدی در مشاهدات «نیک» (شخصیت اصلی این داستان) هست که نحوه کشته شدن افراد به ذهنش الهام میشه، یعنی همیشه باهاش هست. بقیه تفاوتها رو تو تعریف داستان بهتون میگیم.
«نیک» و دوستاش برای تماشای یه مسابقه اتوموبیلرانی به پیست میرن (ناسکار) تا مسابقه رو نگاه کنن. «نیک » الهاماتی (vision) رو میبینه، تو این الهامات یه ماشین که برای تعمیر از پیست خارج شده با عجله به پیست برمیگرده و متوجه روغنریزی ماشینش نمیشه، همین موضوع باعث میشه ماشینها سر بخورن و یکی یکی بهم برخورد کنن تا اینکه چند تا ماشین منفجر میشن و قطعاتی به طرف تماشاچیها پرتاب میشه، این قطعات باعث افراد زیادی به ترتیب کشته بشن و آخر هم که طبق معمول، بیننده این الهامات یعنی «نیک» میمیره، و بعد از کشته شدنش به خودش میاد و این اتفاق رو به دوستاش میگه، چند نفر دیگه هم که تو نزدیکی اونا نشسته بودن متوجه موضوع میشن ولی یکی از اشخاص که عصبانی هم هست با «نیک» درگیر میشه، بعد از این موضوع اون چند نفر به همراه کسی که با «نیک» درگیر شده بود همراه با «نیک» و دوستاش از اونجا میرن بیرون. تا اینجا که مثل بقیه فیلمهاست، تو بقیه قسمتها بعد از مدتی بازموندهها یکی یکی از بین میرن، ولی تو این قسمت یک نفر بعد از اینکه از اون مهلکه میان بیرون بلافاصله همونجا کشته میشه. تو بقیه قسمتها همه به ترتیب میمیرن ولی تو این قمست با توجه به الهامات نیک دو نفر با هم مرده بودن پس توی واقعیت هم باید با هم بمیرن، که روند به همین شکل هست اما یکیشون نجات پیدا میکنه (البته این به نظر من یه تفاوت مثبته). تفاوت آخر این قسمت با بقیه قسمتها هم اینه که تو آخر فیلم «نیک» دوباره الهامات (vision) میبینه و به دوباره به خودش میاد و اتفاقات به ترتیب دوباره میوفته. البته آخر این قسمت میفهمیم که این الهام آخری در واقع فریب مرگ بوده تا اونها رو به کافه برسونه تا با یه تصادف بکشه.
مقصد نهایی 5 (سال 2011)

بر خلاف قسمت قبل این قسمت خیلی خوب ساخته شد و یه انتهای خوب برای این سری داستان بود. «سام» تو یه شرکت کار میکنه، ای شرکت برای کارکنانش یه سفر تابستونی ترتیب داده. اونها تو مسیرشون باید از «پل خلیج» رد بشن. همینجا بود که به «سام » (شخصیت اصلی این قسمت) الهاماتی شد (vision)، تو این الهامات پل تو یه حادثهای کاملا تخریب شد و تمام دوستانش به غیر از «مولی» کشته میشن (تفاوت این قسمت با بقیه قسمتها). خب طبق معمولِ این سری فیلم، افراد یکی یکی کشته میشن، ولی خبری از این نیست که «سام» یا شخص دیگهای پرواز 180 (همون پرواز قسمت اول) رو یادش بیاد ولی اون شخص مرموز سیاهپوست به مراسم یکی از این کشتهها میاد و به «سام» هشدار میده که مرگ رو نمیشه فریب داد. «سام» و «مولی» بعد از مدتی متوجه میشن که همه اون افرادی که نجات پیدا کردن به ترتیب در حال کشته شدن هستن. این موضوع رو به بقیه بازموندهها اطلاع میدن، وقتی که این کار رو میکنن «پیتر» (از همکارهای سام و مولی و یکی دیگه از نجاتیافتهها) عصبانی میشه (چون یکی از اونهایی که بعد از حادثه کشته شد یعنی «اولیویا» نامزد پیتر بود) و گلایه میکنه که چرا باید «مولی» زنده بمونه ولی «اولیویا» بمیره. در این بین وقتی مرگ میخواست جون «ناتان» (از نجاتیافتهها) رو بگیره «ناتان« یکی از همکاراشون هول میده و اون بهجای «ناتان» میمیره و این ذهنیت بهوجود میاد که با کشته شدن یه فرد بیگناه مرگ دست از سر اون شخص برمیداره. «پیتر» وقتی این موضوع رو میفهمه سعی میکنه «مولی» رو بکشه تا هم انتقام «اولیویا» رو بگیره هم نجات پیدا کنه ولی تو یه درگیری با «سام» کشته میشه. مدتی میگذره و اتفاقی نمیوفته و اونها فک میکردن بر اساس فرمول «ناتان»، «سام» که «پیتر» رو کشت مرگ دیگه با اون کاری نداره (مولی هم که از اول تو الهامات سام نمرده بود)، به همین دلیل به زندگی عادیشون ادامه میدن تا اینکه تصمیم میگیرن با هم به پاریس مسافرت کنن (اونجا یه فرصت شغلی برای سام پیش اومده بود). اونها وارد هواپیمای 180 به مقصد پاریس میشن (همون هواپیمای قسمت اول). «سام» صحنه دعوای «الکس» (شخصیت اصلی داستان اول) رو با بقیه میبینه و درست متوجه نمیشه داستان از چه قراره، بعد از مدت کوتاهی متوجه میشه که دیگه دیره و هواپیما رو هوا منفجر میشه و «سام»، «مولی» و بقیه مسافرها میمیرن. همونطور که خودتون هم متوجه شدین این که تو این فیلم به هواپیما 180 اشاره نشد به همین دلیل هست که این اتفاق قبل از حادثه قسمت اول اتفاق میوفته و پایانبندی مناسبی برای فیلم در نظر گرفتن.
بررسی ساختار فیلم
ایده اولیه فیلم ایده خیلی خوب و جذابی بود و مورد مشابهی (به این شکل) وجود نداشت و به همین خاطر این فیلم شروع متفاوتی داشت. کارگردانی و بازیگری خوبی هم که داشت، در واقع همه عنصرهای ساخت فیلم تو یه سطح بودن و این موضوع به منسجم شدن فیلم کمک کرد. به نظر میرسید قسمتهای بعد با افت روبهرو بشن چون غافلگیری قسمت اول رو نداشت و بیننده با نوع فیلم آشنا بود پس چه تفاوتی میتونست داشته باشه. ولی کارگردان و سایر عوامل نشون دادن میشه قالب فیلم رو حفظ کرد و با عوض کردن داستان، نحوه اتفاقاتی که در نهایت به مرگ میرسید و همچنین زنده موندن بعضی از اشخاص در آخر فیلم یا مردن اونها تو آخر فیلم این هیجان رو برای بقیه قسمتها هم حفظ کرد. البته همونطور که تو توضیح قسمت 4 گفتیم این قسمت ضعفهای خیلی زیادی داشت. میخواست تفاوتها رو زیاد کنه ولی ساختار فیلم بهم ریخت. به اینها ضعف بازیگری، تفاوت در الهامات و نحوه مرگهای ضعیف رو هم اضافه کنید که باعث شد تا این قسمت تو سطح پایینتری نسبت به بقیه فیلمها باشه. ولی قسمت 5 باز هم به ساختار اولیه خودش برگشت و پایانبندی جذابش باعث شد تا خاطره خوبی از این سری فیلم تو ذهن بیننده باقی بمونه.
خب ممکنه کسانی برن باکس آفیس رو نگاه کنن و بگن که قسمت 4 بیشتر از بقیه قسمتها فروش رفته و اتفاقا قسمت 5 از بقیه فروشش کمتره. آره درسته، ولی معمولا فروش قسمت بعدی کاملا به قسمت قبلی وابستهست. روند فروش فیلم رو که ببینیم متوجه میشیم که از قسمت اول همینجور فروش بالا میره و مشخصه که با توجه به قسمت خوب قبلی فروشهای بعدی هم بالا میره ولی به محض اینکه قسمت 4 با خرابکاری روبهرو میشه قسمت 5 فروشش پایین میاد.
با توجه سال ساخت این سری فیلمها، جلوههای ویژه مناسب و تدوین خوب هم از نکات مثبت این فیلم هست.
بررسی محتوای فیلم
حالا میرسیم به محتوای این فیلم. مقصد نهایی؟ با توجه به داستان فیلم که تو این مطلب براتون تعریف کردم مقصد نهایی همون مرگ هست و اینکه راه گریزی ازش نیست. البته با توجه نگاه مادیمحور سازندگان فیلم، این موضوع خوب با کمی ترس از مرگ همراه هست و یه غول بیشاخ و دمی که باید حتما ازش فرار کرد برای آدم به نمایش میذاره و اینکه هرچقدر هم که بدویی بهت میرسه. موضوع خوبه ولی نتیجهگیری میتونست بهتر باشه. اینقدر توجه به فرار از مرگ باعث میشه آدم به زندگی توجهی نکنه و این موضوعی هست که تو این فیلم بهش توجه نشده. اگر این اتفاق میوفتاد به این اندازه مرگ ترسناک نشون داده نمیشد از نظر محتوا هم فیلم مناسبی و خوبی از آب در میومد.
راه گریزی از مرگ نیست و باید به اون فکر کرد تا یادمون باشه که زندگی درستی رو داشته باشیم، ولی توجه بیش از انداره به اون باعث میشه زندگی شیرینی لازم رو برای انسانها نداشته باشه.